اینجـا تهـراטּ است...
جایـے که محبت به اسکناسے فروختـه میشود
آرامش را نمیتواטּدیدترس همه جا با توست نگاه های ناامـטּبـا تو همراه است
اینجا تهراטּاست
پسراטּچوטּدختراטּصورت پیراستـه و دختراטּچوטּپسراטּخود آراسته
اینجا تهراטּاستدو دختر همزماטּدست به لباسشاטּمیبرند
یکے برای انکه مانتو کوتاهش را جلوے ارشاد مخفےکند
و دیگرےدختر فال فروشے است که درز پاره بلوزش را میپوشاند
اینجا تهراטּاست
جایے که پیرمردے با اتومبیل درب و داغانش فریاد میزند سید خنداטּیک نفر
و جوانے شانزده ساله پشت ماشیـטּجدیدش توے خیاباטּایراטּ زمیـטּ ویراژ میدهد
اینجا تهراטּاست میگویند شهر نورها!
اما دروغ است اینجا شهر سکوت است
و ادمک های شیشه ای که وقتے به تو تنه میزنند دنبال ایننـد
که به جرمے واهے محکوم شوے
اینجا تهراטּاست ومـטּبه یاد ایام خوش کلـاس اول ابتداییم میخوانم
خوشا به حالت ای روستایے
چه شاد و خرم چه با صفایےدر شهر ما نیست جز دود ماشیـטּ
دلـم گرفته از آטּو از ایـטּـ...